نویسنده: متین لطفی
مسئولیت اجتماعی سازمانها(CSR) از جُستارهای اخلاق سازمان است که به نقش سازمانها درحوزهی اجتماع میپردازد و اشاره به تعهدّی دارد که سازمانها در جهت حفظ، مراقبت و کمک به جامعهای که در آن فعالیت میکنند، میبایست به آن پایبند باشند. در یک تعریف سادهتر، مسئولیت اجتماعی سازمانها(CSR) یعنی آن که سازمانها در مقابل جامعهای که در آن تنفس و فعالیت میکنند مسئول هستند؛ چرا که از منابع آن(انسانی، طبیعی و…) استفاده مینمایند.
به این ترتیب سازمانها فقط در مقابل اعضای خود مسئول نیستند؛ بلکه نسبت به سایر ذینفعان خویش مسئولیت دارند. لذا میبایست انتظارات آنها را نیز در تصمیمگیریهای خود لحاظ نمود. این موضوع، صرفاً جنبهی اخلاقی ندارد و جنبهی مدیریتی نیز در آن نهفته است؛ چراکه نادیدهگرفتن انتظاراتِ ذینفعان، جدای از نارضایتی و ایجاد چالش برای سازمان، ممکن است بقا و رشد بلندمدتِ آن را به مخاطره بیندازد و بر برند سازمان اثر مثبت یا منفی بگذارد.
معمولاً در جامعه، رویدادها و حوادثی اتفاق میافتند که سازمانهای مردمنهاد، با توجّه به ماهیّتِ مردمی و رسالتِ اخلاقیشان، در معرض مسئولیت اجتماعی قرار میگیرند و مدیران سازمان در قبال این رویدادها، به اتخاذ مواضع اجتماعی و صدور بیانیههای سازمانی، رو میآورند.
در همین راستا، یک سازمان مردمنهاد، زمانی اقدام به اتخاذ مواضع اجتماعی و انتشار بیانیه مینماید که اولاً یک رویداد مهم و مرتبط با ماموریت و ارزشهای سازمانی او، وقوعیافته یا در حال وقوع باشد؛ یا ثانیاً یک رویداد اجتماعیِ مهم اما غیرمرتبط با مأموریت سازمانی او، در سطحی گسترده بازتاب داشته باشد و سازمان درصدد پاسخگویی به انتظارات ذینفعان برآید.
این نوشتار در پیِ ارائهی یک چارچوب علمی با رویکرد مدیریتی برای تدوین، تحلیل و ارزیابیِ مواضع اجتماعی سازمانها در قالب بیانیهها و اطلاعیههای عمومی است. طرح این نکته، میتواند روشنیبخشِ مقصود نگارنده باشد که «مدیریت»، بهعنوان علم ادارهی سازمان، یک حوزهی میانرشتهای قلمداد میشود؛ به این معنا که یک رویکرد مدیریتی، آمیختهای از نگرشهای جامعهشناختی، روانشناختی، حقوقی، اخلاقی، سیاسی و قانونی است و اکتفا به یکی از این جنبهها در اتخاذ مواضع اجتماعی، ممکن است سازمان را با زوایایی تاریک و پنهان، و به تبع از آن، با انتخابهای نادرست مواجه نماید. لذا یک سازمان، هنگام اتخاذ مواضع اجتماعی، میبایست جوانب مختلفی را در نظر بگیرد و صرفاً با نگرشی تکپایهای، به تحلیل اوضاع و تنظیم موضع خویش نپردازد.
پیشتر گفته شد که سازمانها در برابر ذینفعان خود، دارای مسئولیت هستند و هنگام اتخاذ مواضع اجتماعی، میبایست به انتظارات ذینفعان خود توجّه نمایند و در جهت ایجاد تعادل میان این ذینفعان، موضعگیری نماید.
ذینفع عبارت است از هر فرد، گروه یا نهادی که توانایی تاثیرگذاری مثبت یا منفی بر حال و آیندهی سازمان ما را داشته و یا میتواند از آن تاثیر بپذیرد. بخش مهمّی از وظیفهی استراتژیستها آن است که ذینفعان سازمان و انتظارات آنها را شناسایی نموده و چارچوبی برای مدیریت ذینفعان با کمترین سطح تضاد و بیشترین سطح تعادل، طراحی نمایند. به بیان بهتر، ایجاد موازنه بین ذینفعان مختلف، شاید یکی از مهارتهای استراتژیک مدیران باشد؛ مهارتی که میتوان آن را مهارت سیاسی دانست.
چارچوبی که برای طراحی و تحلیل مواضع اجتماعی سَمَنها ارائه میگردد ماتریس قدرت/رغبت[1] است که برای تحلیل ذینفعان، کاربرد دارد. منظور از «قدرت»، توانایی ذینفع در توقف یا رشد و بقای سازمان میباشد و بُعد «رغبت» نیز میزانِ علاقهی ذینفع به موجودیت و فعالیتهای سازمان را مورد اشاره قرار میدهد. بر همین اساس، یک سازمان، با چهار نوع ذینفع مواجه است:
ذینفعانِ پیشران: آن دسته از ذینفعانی هستند که هم به موجودیت و فعالیتهای سازمان، علاقه دارند و هم نسبت به بقا و رشد سازمان، دارای قدرت هستند. مدیران میبایست با شدّت و جدیّت به انتظارات این ذینفعان توجّه و رسیدگی نمایند و آنها را از نزدیک مدیریت کنند؛ با آنها ارتباط و تعامل مستمر و تنگاتنگ داشته باشند و با شفافیت و مشارکت در تصمیمگیریها و فعالیتها، رضایتشان را جلب نمایند(مثال این ذینفعان: اعضای سازمان، حامیان مالی).
ذینفعانِ بالقوّه: کسانی هستند که به موجودیت و فعالیتهای سازمان، لزوماً علاقه ندارند اما نسبت به بقا و رشد سازمان، دارای قدرت هستند. این ذینفعان میتوانند بقا و رشد سازمان را به هر دلیلی با تهدید مواجه نمایند؛ لذا در راستای تحقق مأموریت و ارزشهای سازمانی یا مطالبهگری و تاثیرگذاری مثبت بر ساختارها و فرآیندهای مدیریتی و سیاسی، میبایست از طریق شفافیت و ارتباط مؤثر و حسنه و عبور نکردن از خط قرمزها، آنها راضی نگه داشت(مثال این ذینفعان: نهادهای قانونی، حاکمیتی و فرادستی).
ذینفعانِ مدافع: کسانی هستند که به موجودیت و فعالیتهای سازمان، علاقه دارند اما هیچگونه قدرتی در بقا و رشد سازمان ندارند؛ رضایت این ذینفعان را میبایست از طریق اطلاعرسانیِ منظم، نسبت به رویدادها و برنامهها جلب نمود. همچنین میبایست از دغدغهها و انتظارات آنها مطلع بود؛ چرا که ممکن است با دور شدن و بدگویی، وجاهت سازمان را مکدّر نمایند. پس بهتر است مدیران در حفظ آنها کوشا بوده و بیتفاوت نباشند(مثال این ذینفعان: شهروندان، هوادارانِ غیرعضو سازمان).
ذینفعانِ بیتفاوت: کسانی هستند که نسبت به موجودیت و فعالیتهای سازمان، نه علاقه و رغبتی دارند و نه در خصوص بقا و رشد سازمان، دارای قدرتی هستند. این ذینفعان که ممکن است در جامعه به صورت مستقیم یا غیرمستقیم و آگاهانه یا ناآگاهانه، از فعالیتهای سازمان ما بهرهمند باشند، بهتر است مورد پایش و نظارت قرار بگیرند اما لزومی نیست به آنها واکنش نشان داد. ولی باید مراقب آنها بود؛ چون در صورتی که قدرت بیشتری پیدا کنند آیندهی سازمان را تحت تاثیر قرار خواهند داد(جریانهای مخالف و متخاصم و فرودست).
معمولاً «پیشرانها» و «بالقوّهها» را ذینفعان کلیدی مینامند. سازمانها لزوماً میبایست میان انتظاراتِ ذینفعان کلیدی، توازن ایجاد نمایند. پیشرانها در تحقق ارزشها و مأموریت سازمان ذینفوذ هستند و بالقوّهها نیز در بقا و رشد سازمان میتوانند مؤثر باشند. چنانچه به این ذینفعان توجّه نگردد، معنا یا بقای سازمان ممکن است با تهدید مواجه گردد. به بیان بهتر این وظیفه و حقّ مدیران است تا در جهت بقا، رشد و تحقّق رسالت سازمان، بر مبنای ایجاد تعادل میان ذینفعان خویش، اقدام به موضعگیریهای اجتماعی نمایند. از سوی دیگر، شایسته آن است که اعضا و جامعههدف یک سازمان، برای تحلیل و ارزیابی مواضع اجتماعیِ سازمان متبوع خویش، از یک چارچوب منطقی و موجّه استفاده نمایند تا مدیریت تضاد میان ذینفعان، برای آنها قابل درک و قابل پذیرش باشد.
مراجع:
[1]: Johnson G., Scholes K. (2002), Exploring Corporate Strategy, Financial Times/Prentice Hall, 2002.